رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

شرمنده ات هستم !

سلام عشق من این روزها اینقدر بهم میگی دوستت دارم ، عاشقتم ، من فقط تو رو دوست دارم !‌ جمعه صبح از خواب که بیدار شدی بغلم کردی و بهم گفتی چه روز خوبی ، من با تو ... خدایا مامانم نمیره ! { اینقدر سرفه زدم گفتم وای مردم .. تو گفتی : مامان نمیر !‌ اگه تو بمیری من با کی بازی کنم ؟! } شرمنده ات میشم به خدا ... ...
28 دی 1392

تب و سرفه ...

سلام عشق من امروز يه روز تعطيل هست . ولي من سر كار هستم . ماني ني هم خونه ما هست و تو هم خونه موندي چند روز هست كه سرما خوردي و از ديشب هم تب كردي . بهت پروفن دادم و انتي بيوتيك هم سفكسيم داري ميخوري . ديشب همش من رو بوس ميكردي و ميگفتي دوست دارم . بعد بغض ميكردي ميگفتي دلم برات تنگ ميشه ! بعد توي خواب منو بغل ميكني و ميگي عاشقتم ! الهي براي جون داغت بميرم ... . منم دلم خيلي برات تنگ ميشه . ايكاش يه مامان با عرضه داشتي كه يه جاي خوب كار ميكرد تا حداقل روزهاي تعطيل ميتونستم پيشت بمونم ... ...
12 دی 1392
1